وصیت نامه مدیر مجموعه صنایع استیل دیمارت
در داوزدهمین ، روز شهریور سال شصت و سه به دنیا آمده ام و تمام حرف ها ی که امروز می خوانید در ذهنم تجمع عینی دارد ، برای بخاطر آوردن به نام وصیت نامه می نویسم _
اول یک رازی و بگم ، فهميدم ، چرا انقدر خونه هاي قديمي و دوست داريم ، چون بوي مادر و پدر هامون و مي دهند ، خونه فرشته ها بوده خونه هاي قديمي ، شايدم خانه مادر همه دنيا بود ما خبر نداشتيم ، اما هيچ كدوم از مادرها و پدر های قديمي با هم فرقی ندارن ، همشون تو خونه هاشون سير چند ساله داشتن ، يعني سالها صبر مي كردن ، صبور بودن براي خوشحالي ما ، فكرکنم انسان بدون اینها ديگه چيزي نداره براي بو كردن و نگاه كردن ، رسم دنيا همينه و چه بد كه تيكه اي از بهشت از پيش ما ميره ، زيبا ترين موجود بهشتي ، و زماني كه نيستن ديگه خونه هاي قديمي ، بوي محبت و بيشتر از همه اين ها كلمه مادر ، پدر را ندارن، فرقي نداره مادر چه كسی ، مادر همه ما ها با رفتنشون دنيا رو بي عطر مي كنند ، مخصوصا اين دنياي امروزی که گم شدیم داخل شلوغی ها ی عجیب غریب اش .
در ابتدا باید با سکوت محض شروع کنم ، مثل زمانی که به اعماق آب میروی ، ساکت و ساکت تر و مرگ یک نوع سکوت است بین شلوغی هایمان حواس مان را پرت می کند تا بدانیم برای مهربانی به آدم های زندگیمان محدودیت داریم .
پس زمانی کم که اگر درست درک اش کنیم می توانیم محترم باشیم !
محترم بودن ، یعنی لبخند زدن از عمق جان _
باور به اینکه اگر تو خوشحالی من هم خوشحال می شوم حتی اگر نشناسم تو را _
محترم بودن یعنی آبادگری ، که از روح و وجود خودمان باید شروع کنیم و تا جایی که می توانیم ادامه دهیم .
محترم بودن یعنی محدودهی آرامش دیگران بودن ،آنهایی که ، به خاطر دیدنشان مسیری رو طی میکنیم تا آرام شویم، لبخند شویم . آنهایی که ، وسط این همهمه ها بار نمیشن برای دیگران با غر زدنهای بیهوده . بینهایت مهر دارند که اینطور سخاوتمندانه بخشی از آن را به دیگران میبخشند .
من به آنها میگویم "مهربانان"
امروز می دانم، درک زمان بودن کنار مادرم ، پدرم ، عزیزانم و کسی که با من پیر می شود عاشقانه ، يعني زندگی .
دوستتان دارم ، رفتن بی بازگشت محسور کننده است ، اما درمان نا شناخته ها صبوری است ، همه اینها را باید روزی تجربه کنیم ، تولدها ، مرگ ها و ترس از دست دادنها که از خود از دست دادن دردناک تر است ، بدانیم برای بیشتر اتفاقات کاری از دستمان بر نمی آيد و با تمام حسرت ها باید خلوتی کنیم ، بگذاریم چشمانمان عادت کند تا بتواند نادیده را ببیند ، فرصتی برای داشته هایمان و بیشتر از همه شاید باید بدانیم چقدر حضور داریم ، و تا زمانی زنده هستیم که در ذهن عزیزانمان ماندگار باشیم .
بي اغماض محتاجم به آسان مردن در اشتياق
و هر بار مستم مي كند غرق شدن در خيس خيس باران
حيف نيست فرمان ندهم به جنون كه به خواب مي رود درست جاءي كه
بر خواسته ام در عبور از همهمه ها كه چه دروغ گويد و چه زيبا
به صليب مي برد دقايق آخر مرا !